گردش تلخخخخخخخخخخخ
سلام دوستان عزیز
سلام دختر نازم
ممنون از اینکه من را لایق دوستی می دانید اخه این چند وقت خیلی احساس تنهایی می کنم نمی توانم
با کسی دوست بشوم اخه خودتون مادر هستید و می دانید توی این جامعه اگر بفهمند زنی بیوه و ان هم
جوان باشه مثل گرگ می خواهند حمله کنند به خاطر همین به هیچ کس اعتماد ندارم فقط می توانم از
طریق این دنیای مجازی حرف دلم را بزنم
دیروز روز جمعه بود از صبح که بیدار شدم کمی جمع و جور کردم کمی غذا از سحر بود برای یگانه گذاشتم
رفتم بالای سر یگانه چه مظلوم خواب بود عروسکش را در اغوشش گذاشته بود عروسکی که بابا مهدی
برایش خریده بود اه خدایاااااااااا
حوصله کار خاصی نداشتم ظهر نهار یگانه را دادم نماز خوندم و خوابیدم همیشه خونه ساکت هست
حتی حوصله کشیدن پرده ها را ندارم توی اپارتمان ٣٥ متری زندگی می کنیم بسه برای ما بسه
برای افطار دخترم ازم خواست ساندویچ مرغ درست کنم وای جای مهدی خالی
ساندویچ مرغ درست کردم دیدیم دخترم از صبح حتی نور افتاب را ندیده فلاسک چای را اماده کردیم و
رفتیم توی پارک کنار خونه مون یک فرش کوچولو اندختم و دوتایی فقط من واون ارام و بی صدا کنار هم
نشستیم یگانه عسلم هم دیگه عادت کرده به سکوت در سکوتی تلخ افطار کردیم و اون هم رفت با چند
تا بچه به بازی کردن از نگاه مردم می شد حس کرد که با ترحم نگاه می کنند چون تنهای تنها نشسته
بودم و به اینده ا ی نامعلوم خیره شده بودمممممممممممم