یگانهیگانه، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

یگانه بی بابای من

شروع مدرسه

1392/6/31 9:39
398 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم پاییز اومد پاییز برگ خزان

خزانی که زود روی خانه دل من و دخترم نشست

دوست ندارم دیگه از ناامیدی و سختی این جا صحبت کنم ولی بعضی وقتها

این قدر دلم می گیره که جایی را برای خالی کردن خودم را بهتر از این جا

نمی بینم فقط دوست دارم تمام انگشتانم روی صفحه کلید فقط صدا بدهند

و همه رنج و غمهایم را بنویسه تا تمام بشه و دلم پاک پاک بشه

دیگه زمانی را ببینم در ارامشی که خودم با دست و رنج خودم برای خودم و

دخترم ساخته ام ببینم

امروز قرار بود یگانه جان را ببرم مدرسه ولی عزیز مامان خیلی بی تابی کرد

می گه دوست ندارم برم مدرسه نمیدانم چه کار بکنم پاک کلافه شدم

خدایا خودت بهم صبر بده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

.
31 شهریور 92 10:48
آرام باش،

حوصله کن،

آب های زودگذر،

هیچ فصلی را نخواهند دید

از ریگ های ته جویبار شنیده ام

مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران

بازداشته اند.

من برای رسیدن به آرامش

تنها به تکرار اسم تو

بسنده خواهم کرد...

حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد...


فقط همین جملات تو هست که ارومم می کنه دوست و معلم عزیزمتو دست من را گرفتی
مامان سيد محمد سپهر
31 شهریور 92 11:06
عزيز دلم ..سلام ...چرا يگانه بي بابا شده..دلم هري ريخت وقتي عنوان وبو خوندم..خدا نكنه تنها باشين..خدا هست نزديك تر از من و تو..منم دوست دارم دردودلهاتو بشنوم....


خدا همیشه یار من بوده ولی دل من طاقت این همه غم را نداره
مانی محیا
1 مهر 92 14:52
عزیزم همه چی درست میشه. چند روز ساعتی مرخصی بگیر باهاش برو..