شروع مدرسه یگانه
امروز دخترم یگانه را بدرقه مدرسه کردم امروز خیلی احساس تنهایی کردم ولی خودم را کنترل
کردم تا یگانه من شاد باشه بلاخره راضی شد بره پیش دبستانی خدایا نمی دانم چی بگم
امروز من به تنهایی شاهد رفتن به مدرسه دخترم شدم امروز چیزهایی من دیدم که مهدی
جان هم می خواست ببینه کجایی تا ببینی دخترمون بزرگ شده اون توی لباس صورتی
ماه شده بود مهدی جان من تمام سعی ام و تلاشم را می کنم تا دخترم باعث افتخار
تو و خودم بشه روزی بشه که شاهد این افتخارات باشم من می توانم با سعی و تلاش و دست
رنج خودم دخترم را به جایی برسانم که تو هم به من افتخار کنی امسال دومین پاییزی هست
که من به تو شروع کردم امسال هم بدون تو ریختن برگ های درخت را می بینم
یگانه جان بیگانه من مادر را ببخش اگر برای تو کمبودی گذاشته من را ببخش چون دستم
خالی هست ولی دلی پر از عشق دارم که همش تقدیم به تو می کنم
یگانه بیگانه من