شغل جدید
سلام دوستان عزیز واقعا به من و دخترم لطف داشتید و ما را تنها نگذاشتید
در مورد کار بگم که مجبور شدم هفته ای سه بار بعد ازظهر ها برم برای
نگهداری از بچه خیلی سخت شده برام ولی چون به پولش احتیاج دارم مجبورم
برم یگانه هم ناراضی هست چون کمتر در کنارش هستم با این که همراهم
می برمش ولی خیلی احساس دوری و تنهایی می کنه
دیروز عصر ساعت ٧ از سرکار برگشتیم توی راه برای یگانه جون ٢ تا دونه انبه
گرفتم اخه یگانه جون عاشق انبه هست و یک کلیو قند خریدم در راه برگشت
نزدیک خونمون یک پارک خلوتی بود به یگانه پیشنهاد دادم بریم توی پارک تا
کمی حال و احوالش عوض بشه خوشحال شد من اروم روی یک نیمک اهنی
نشسته بودم و به اون خیره شده بودم واقعا یگانه قد کشیده و بزرگ شده
خدایا کاش مهدی هم بود و بزرگ شدن فرزندمون را می دید.......خدا.....
بعد از نیم ساعتی بازی کردن بدو اومد پیش من گفت مامانی بریم گفتم چرا
بازی نمی کنی گفت حوصله ندارم من هم اروم بلند شدم که بیایم دیدم یک
خانواده ای داشتند وسیله از ماشین خالی می کردند بیایند توی پارک برای
هوا خوری دلیل اینکه یگانه یک هو دل کند از پارک همین بود اخه حس دخترم
را درک می کنم با هم اومدیم خونه کمی غذا از دیروز بود گرم کردیم و با هم
خوردیم اخه من و یگانه چه قدر غذا می خوریم که بخواهم درست کنم من
یک و نیم پیمانه برنج می پزم تازه برای دو وعده ما می شه چی میشه کرد
فقط صبر و حوصله که خدا باید به ما بدهد ........
خدایا می شه بتوانم روزی تمام احتیاجات دخترم را براورده کنم و اون هیچ وقت
احساس کمبودی نکنه خیلی سعی خودم می کنم هنوز که برایش کیف و کفش
نخریدم خدایا خودت درستش کنننننننن
یگانه جون دوستت دارم و مادر عاشقانه به تو می نازه